در گاه رسمی گروه خبری خورشید






"ایرانی" چه می خواهد؟
 نویسنده: علی رضا اسلامی

حدودا چهل ساله است. بسیار باهوش و نکته بین. سرشار از استعداد است و اخلاق برایش بسیار مهم است. کسب روزی حلال و حفظ احترام اجتماعی پله اول پولدار شدن می داند. در طول زندگی اش شغل های زیادی را نیز امتحان کرده؛ اما می گوید حتی دو میلیون تومان پس انداز ندارد و اگر 10 روز کار نکند شکم زن و بچه اش گرسنه می ماند. خیلی ها دوست دارند با او کار کنند و حقوق خوبی هم به او می دهند، اما او نمی تواند برای کسی کار کند. شان خود را بسیار بالاتر از آن می داند که برای کسی کار کند. در توجیه خود، درست یا غلط ؛ می گوید بالاخره یکی از کارهایم می گیرد و شش ماهه به اندازه یک عمر کارمندی برای دولت و یا دیگران  درآمد خواهم داشت. همسرش غر می زند و خانواده اش هم از سبک زندگی اش ناراضی هستند؛ اما نمی تواند به شیوه دیگری زندگی کند. تنها امیدش این است که با درس گرفتن از گذشته و افزودن به تلاشش هر چه زودتر صنم موفقیت را در آغوش بکشد تا بتواند رضایت اطرافیان را نیز جلب کرده و الگویی موفق از خود بر جای بگذارد.

شاید در اطراف خود کسانی را بشناسید که دقیقا مثل این دوست قدیمی من هستند. همه ما نمونه هایی از این آدم های کمالگرا را می شناسیم که سرانجام موفق شده اند و اطرافیان و جامعه خود را نیز به صورت پایدار منتفع کرده اند. همچنین مصداق های شکست خورده اش را هم در اطرافمان می بینیم که اصطلاحا سال های کوری پیری خود را در تنهایی می گذرانند و نه زنی کنارشان مانده است و نه بچه ای، خودشان هم نا امید و افسرده در انتظار مرگ نشسته اند.
حکایت "ایران" هم همین است. واضح تر بگویم خصوصیاتی که در پاراگراف اول ذکر شد، ویژگی های شخصیتی "هویت جمعی ناپیدای ایرانیان" است . این ویژگی های هویتی جمعی در برخی از ایرانیان  پر رنگ تر است. همان کسانی که جریان سازی می کنند و به اصطلاح، اسب ارابه جامعه هستند و آن را به حرکت در می آورند. در برخی دیگر بر اساس نوع تربیت خانوادگی و سطح ترشح هورمون هایشان متعادل تر و یا کمتر است. این وضعیت انحصاری کشور ما نیست. 

ادامه مطلب


خر برفت و خر برفت و خر برفت

یا

دست افشانی ما در جشن رفتن اداره کل هفتاد ساله راه و ترابری از شاهرود


قدیم تر ها که ماشین و قطار و طیاره نبود؛ قاعدتا، "اداره کل راه و ترابری" و "فرودگاه بین المللی" هم همینطور؛ مردم با خر و اسب و قاطر و شتر رفت و آمد می کردند. در این میان "خر" وسیله نقلیه مناسبی برای مسافت های کوتاه بود. یعنی حکم "پراید" امروز خودمان را داشت. به همین علت روستاییان برای رفت و آمد به شهر و بازار از "خر" استفاده می کردند. شتر و اسب هم در مسیرهای طولانی مورد استفاده قرار می گرفت.


القصه؛ روزی " روستا زاده ای جوان"؛ سوار بر خری سرحال و قبراق؛ برای گشت و گذار و خرید راهی شهر شد. در بدو ورود به شهر؛ استایلِ "اسب وار" خر، چشمِ بازار را گرفت. چند جوانِ رِندِ "چترباز" هم که  سادگی و سفاهت را در سیمای مرد روستایی دیده بودند، دوره اش کردند،  بلکه با خرجِ از کیسه او، شکمی از عزا در بیاورند.

 

با چرب زبانی مرد روستایی را به کاروانسرایی بردند و با چاپلوسی شروع به "باد انداختن" به او کردند. یکی از قد و قامت رعنای او می گفت و دیگری از سینه ستبرش. یکی مدیحه ای در وصف سبیلش می گفت و دیگری از آثار پیدا و پنهانِ بزرگ زاده بودن  در پیشانی اش. ارباب؛ ارباب بود که به خیک او می بستند تا سرِ کیسه ای شل کند و سور و ساتی برپا کنند.اما گویا مرد روستایی هیچ نداشت و یا 

ادامه مطلب


وقتی که یک مفسد به قلاب می افتد


نویسنده: علیرضا اسلامی


همه چیز حکایت از یک کار اطلاعاتی قوی دارد. یک نماینده مجلس به دیدار یک مقام بلند مرتبه اقتصادی می رود، ولی بر خلاف رویه معمول هیچ فرش قرمزی برای او پهن نمی شود که بماند حتی اجازه ورود خودرو اش به پارکینگ را هم نمی دهند. او آشفته  از این  بی احترامی تلاش می کند با آن مقام بلند پایه  تماس بگیرد، تلاشی که عدم توفیق در آن او را عصبانی تر می کند. کارمندی خونسرد با علم به این که او کیست  از حداقل همکاری پرهیز می کند و این جاست که بالاخره ماهی به قلاب نوک می زند. نماینده مجلس که از کوره در رفته است شروع به فحاشی می کند و کارمند مورد نظر با همان خونسردی  او را معرفی می نماید. 


تمام صحنه های فوق در قالب یک ویدئوی جنجال بر انگیز فیلم برداری می شود و در آخر این ویدئو برای اکشن تر شدنش یک آقایی با "کاپشن مشکی" شکار را تیپپا کش می کند و از در سازمان به بیرون پرت می کند.

صید که گیج شده است  شروع به کش و قوس دادن به بدنش می کند و همین باعث می شود هر چه بیشتر قلاب در کامش گیر کند. سوژه، ویدئویی منتشر می کند و پس از روخوانی از متنی که در اندک زمانی تبدیل به 

ادامه مطلب


 

"اِبرام چرخی" درونت  را بکش

یا هیولای آدم  خواری به نام " مجلس"


نویسنده: علی رضا اسلامی


داستان تخیلی


من و "ابرام" در یک روستا بزرگ شدیم. پدر من زمین زراعتی کوچکی داشت و دستش همیشه خالی بود. پدر ابرام هم از کارگران مهاجری بود که از یکی از شهرهای جنوب شرق کشور به روستای ما در شمال آمده بود تا با کارگری بر سر زمین های کشاورزی شکم زن و بچه اش را سیر کند. 


علاوه بر وضعیت اقتصادی نامناسب در دوره کودکی ، من و "ابرام" اشتراکات دیگری هم داشتیم. هر دوی ما در خانه تلویزیون نداشتیم و  همین محدودیت باعث شده بود بیست و چهار ساعته مثل بزرگترها رادیو گوش کنیم. رادیو ما دو تا را همه چیز دان کرده بود و از همه بچه های همسنمان بیشتر می فهمیدیم. با هم بحث های ی می کردیم و نظریه ها می دادیم. 


"ابرام" یک گاری داشت که صبح های زود با آن از کارخانه یخ برای مغازه ها یخ می آورد و با سن کمش؛  در آمدی برای خودش و خانواده اش به دست می آورد، به همین علت بین بچه ها به ابرام چرخی معروف شده بود. سرتان را درد نمی آورم. ما بزرگ شدیم و هر دو به تربیت معلم رفتیم و بعد از آن در آموزش و پرورش مشغول به کار شدیم. اما همان روحیات قدیم و مباحثات در ما باقی مانده بود. البته با اندکی تغییرات. "ابرام" ریشش را خط می گرفت و دکمه یقه می بست و شروع به تمرین کرده بود تا بتواند برخی کلمات را حلقی تر تلفظ کند. از مطالعه دست کشیده بود و بیشتر در گیر موضوعات ی شهرمان شده بود. اما ارتباطمان همچنان برقرار بود و چه سر کار چه بعد از آن دائما با هم بودیم و حرف های یمان تمامی نداشت، تا جایی که یک روز اعلام کرد می خواهد در انتخابات مجلس شرکت کند. "ابرام چرخی" کاندیدای انتخابات شد و به لطف همشهریان مهاجرش که دیگر در شهر ما اقلیتی بزرگ بودند

ادامه مطلب




نویسنده: محمود حمیده


چند روزی بود که به   سفارش موکد مامان جان و اهتمام  دایی جان عزیزم، شهردار یک شهر خیلی دور شده بودم. اما خب؛ شهرداری کردن بلد نبودم. دوست داشتم ولی بلد نبودم. روز و شب؛  فکرم مشغول بود که چکار کنم تا خودی نشان بدهم. اما پیشرفتی نداشتم. کارمند ها هم که ناشی بودن من را فهمیده بودند، علیرغم این که جلوی رویم، به به و چهچه می کردند؛ پشت سرم ادا  و اطوار در می آوردند و مسخره ام می کردند. حتی یکبار مچ مسئول دفترم را درحالی که داشت ادا در می آورد گرفتم. من هم از خدا خواسته شوتش کردم بیرون و برادر زنم که بیکار بود را به جای او به عنوان مسئول دفتر معرفی کردم.
خلاصه؛ اذیتتان نکنم. اوضاع به همین وضع ادامه داشت تا این که در یک شبی که هندوانه و خربزه زیادی خورده بودم در عالم خواب با مردی نورانی آشنا شدم. آن شب، همانطور که گفتم  زیادی خورده بودم و تا دم دمه های صبح، همه اش خواب دستشویی رفتن می دیدم. در یکی از آن لحظات پر استرس در وسط یک صحرای بی آب و علف؛ ناگهان یک اتاقک یک متر در یک متر ظاهر شد، با سرعت به سمتش دویدم ولی توالت با همان سرعت از من دور می شد. وقتی می ایستادم توالت هم می ایستاد. یک قدم به سویش بر میداشتم، دو قدم از من دور می شد. دیگر کلافه شده بودم و عن قریب بود که کار از کار بگذرد. نعره ای زدم و گریه کنان و ملتمسانه، دو زانو بر زمین افتادم. اتاقک متوقف شد و به آرامی به سمتم آمد. نور درونش با نزدیک شدنش هر لحظه بیشتر می شد تا جایی که چشمانِ  من به جز نور چیزی را نمی دید. درِ توالت دیگر به جلوی صورتم رسیده بود. با عجله

ادامه مطلب



نویسنده: علی رضا اسلامی

الگوی اشتباه ارائه خدمات رفاهی پس از مدرن سازی ایران در اواخر دوره پهلوی و ادامه آن در سال های پس از انقلاب باعث شد که به تدریج سهم مردم در توسعه و نگهداری شهرها و روستاها جای خویش را به تصدیگری دولت ها بدهد.

 انجام امور پیش پا افتاده ولی بسیار ساختارمند و موثری مانند نظافت و جارو زدن جلوی در منازل و ایجاد و نگهداری از فضاهای سبز کوچک در کوچه ها و معابر توسط مردم؛ این روزها توسط شهرداری ها انجام می شود که به وضوح هزینه های زیادی را به جامعه تحمیل نموده است.

اما آن چیزی که  گویا امروزه به طور کلی مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است ایفای نقش ثروتمندان و بزرگان یک شهر و یا روستا در پروژه های عام المنفعه عمومی است. در دوران حکومت گذشته و پیش از آن که  پول مفت نفت  دردهه پنجاه دولت را به فکر بر هم زدن ساختار مردم محور توسعه بیندازد، در شهر ما شاهرود نیز پیش از شروع آن دوره خیرین و بزرگان شهر با اهدای زمین و یا ساخت اماکن برای استفاده عموم همشهریانشان پیش قراولان تبدیل شاهرود به یک شهر توسعه یافته بوده اند.

اهدای زمین و جمع آوری پول برای ساخت خانه جوانان، پارک کودک؛ بیمارستان شیر و خورشید سابق؛ مدارس مختلف در سطح شهر؛ بیمارستان فاطمیه و بسیاری دیگر از این گونه مشارکت های اجتماعی  و یا فعالیت های داوطلبانه در کاشت درختان و آباد سازی شهر؛ گوشه ای از این اقدامات است که تنها می توان نمونه های مشابه آن را در دهه ابتدایی انقلاب مشاهده کرد.


بزرگش نخوانند اهل خرد  که نام بزرگان به زشتی برد

در کنار نوع نگاه تصدی گر دولت ها  از دهه پنجاه به بعد؛ عدم نکوداشت "نیکی" بزرگان باعث شده انگیزه های عمومی جامعه برای انجام امور خیریه در عرصه اجتماعی کمرنگ شود. از گذشته های دور رسم بوده است که  نام بانیان مساجد و تکایا و همچنین اماکن عام المنفعه ای مثل گرمابه ها  و کاروانسراها را با کاشی بر سر در آن مکان قرار می دادند تا رهگذران با قرادت فاتحه ای یاد او را گرامی دارند. این سنت علاوه بر مورد فوق، به نوعی اشاعه دهنده نیکی  نیز بود و نسل های بعدی را هم تشویق می کرد که راه گذشتگان را ادامه دهند.

نخستین قدم در راه ترویج مجدد سنت پسندیده "وقف اموال در جهت امور عام المنفعه" شناسایی و تکریم از گذشتگانی است که در این زمینه فعال بوده اند.

پیشنهاد می شود:

1-  تمام اماکن عمومی مانند بیمارستان شیر و خورشید؛ خانه جوانان؛ پارک کودک؛ البرز شرقی و . که با ایفای نقش  مستقیم مردم و بدون چشمداشت مالی ساخته شده اند شناسایی شود و طی مراسمس از بانیان و یا بازماندگان آن ها تجلیل گردد.

2-  در همان مکان کتیبه ای زیبا درج گردد و با بیان نام بانی اثر خیر کار او در جامعه اشاعه یابد.

3-  ضمن شناخت کمبودهای شهری از خیرین و خانواده هایی که متمایل هستند در این زمینه نام نیکی از خود به جای بگذارند دعوت شود که با مشارکت در آبادانی شهر نقش خود را در جامعه مدنی ایفا نمایند.


یادداشت زیر توسط یکی از همشهریان دوستدار محیط زیست شاهرودی نوشته شده است.

نویسنده: محسن قربانی

به نام خالق زیبایی ها

با سلام خدمت تمامی دوستداران طبیعت در سرتاسر دنیا

 همیشه گروه ها یا عده ای انسانهای آگاه و دلسوز وجود دارند که دغدغه ای جز نجات و دفاع از حق ندارند.درحال حاضر در شهرستان شاهرود در منطقه شاهوار شاهد نابودی یک ایستم غنی از گونه های مختلف گیاهی و جانوری هستیم موقعیت جغرافیایی ارتفاع شاهوار به دلیل قرار گرفتن در شمال شهرستان باعث پیوند دو اقلیم خزری و نیمه بیابانی گردیده است و در سال به دلیل جذب بارش های فراوان و وجود یخچالهای طبیعی منبع عظیمی برای سفره های زیرزمینی به شمار می آید و همین قابلیت باعث شده تا کارشناسان شاهرود رابه عنوان یکی از خوش آب و هواترین شهرهای کشور معرفی نمایند.

میتوان ارتفاعات شاهوار را یکی از بی نظیر ترین زیستگاه های حیات وحش ایران به شمار آورد که تا به حال به آن توجه کمتری شده است.این ارتفاع زیبا با جاذبه های چشم نواز چندین سال است که گرفتار زیاده خواهی یک عده انسان های بی رحم و طمع کار شده است و در معرض نابودی و تخریب قرار گرفته است, شهرستان شاهرود در سطح کشور به دلیل دارا بودن ایستم های مختلف جنگلی,بیابانی,کوهستانی وتنوع زیستی گیاهی و جانوری از اهمیت بالایی برخوردار است و به جهت داشتن

ادامه مطلب




برای جوانان دیروز که اهل فوتبال هستند، یوگنی سوکوموروخوف نامی غریبه نیست، مربی روس؛ که در آغاز دهه هفتاد و در بدترین سال های باشگاه استقلال به ایران آمد و موفق شد این تیم که به دسته سوم فوتبال رفته بود را دوباره به دسته اول بیاورد. این موفقیت و "خداحافظی در اوجِ" بعد از آن خاطره ای خوش از این "گاسپادینِ روسی" در ذهن اسقلالی ها به یادگار گذاشت. خاطره ای که باعث شد ده سال بعد همه بزرگان استقلال متفق القول به سراغ او بروند و دوباره سکان هدایت قدیمی ترین باشگاه فوتبال ایران  را به دست او بسپارند. انتخابی که هواداران را نیز به وجد آورد و "مرد یخی" بار دیگر بر روی نیمکت آبی ها نشست.

مرحوم "سید حسین حسینی شاهرودی" مرد محبوبی بود. این خوشچهره و خوش اخلاق که از خانواده ای اصیل و محترم برخاسته بود حدود ده سال نماینده مردم شاهرود در مجلس شورای اسلامی بود. نماینده ای جسور و قدرتمند که برای کسب منافع مردم شاهرود "کم نمی گذاشت" و در سال های ابتدایی دهه هفتاد که جو امنیتی کشور قالب بود، با شجاعت و جسارت، عَلمِ عدالت طلبی مردم شاهرود در برابر سمنان را بر دوش کشید. علمی که بعد از درگذشتش بر زمین افتاد و توسط برخی از اخلافش لگد مال شد.

ادامه مطلب


چالش های درون سیستم اداری  کشور
ناکارآمدی، کم فروشی، سیستم پیچیده اداری و فساد متعاقب
جدول چهارخانه ای که مجلس بعدی باید باید مقتدرانه آن را حل نماید

دهه هفتاد، یعنی همان سال هایی که از آن به عنوان دوران سازندگی نام برده می شود، سنگ بنای سیستمی گذاشته شد که به علت سستی پایه، تبدیل به برجی شد که اگر آن را کنترل شده تخریب ننماییم دیر یا زود بر سرمان آوار خواهد شد.
در یادداشت های قبلی  به مصادیقی بسیار، از اشتباهاتی که در آن سال ها در مورد انتخاب مدل توسعه کشور و تبدیل ایدئولوژی جمهوری اسلامی از "حکومت جهانی  مستضعفین" به سمت یک نظام "لیبرال سرمایه داری- اسلامی"   شبیه مدل  مای اشاره شده بود.  ت های نادرستی که باعث شد، امروز با مجلس و دولتی طرف باشیم که شبیه هیچ نمونه  دیگری در دنیا نیست. نه شتر است که بار ببرد و نه مرغ است که بپرد. در واقع آن نیمه از نظام جمهوری اسلامی که قرار بود نماد حاکمیت مردم باشد به شدت آلوده به چهار فاکتوری است که در تیتر یادداشت به آن اشاره شد. چهار فاکتوری که ریشه اصلی آن در یک صفت مضموم اخلاقی است که سیستم مردم را به آن اجبار کرده است."ریاکاری"

در دهه هفتاد؛ دولت برای پیشبرد برنامه هایش با موانع ایدئولوژیک زیادی درگیر بود. تصمیم سازان آن روزهای کشور برای کاستن از اصطحکاک با عقبه مکتبی نظام، به این نتیجه رسیدند که با حفظ پوسته، درون تخم مرغ را خالی نمایند و چیز دیگری در آن جایگزین کنند. از همین دوران بود که سیستمی که هر روز از اسلامیت تهی تر می شد، ظاهر اسلامی تری از خود نشان می داد. برای نمونه

ادامه مطلب




مدتی است فعالیت های انتخاباتی سید حسن حسینی شاهرودی نماینده فعلی مردم شاهرود و میامی برای ابقای کرسی سبز رنگش در بهارستان، شتاب بیشتری گرفته است. این فعالیت ها که به صورت رسمی از "منبرخانه وثیقی" کلید خورد، در دهم آذر ماه مصادف با نخستین روز ثبت نام داوطلبین انتخابات با ورود به فاز اجرایی، از شیوه نامه اش رونمایی شد.
واخوانی شیوه برگزاری جلسه ای که درشامگاه دهم آذرکه در آن قلعه نو خرقانی ها به بهانه بیان مطالباتشان دعوت کرده بودند، برای درک  استراتژی انتخاباتی آقای حسینی خالی از لطف نخواهد بود. جلسه ای که بیشتر ملغمه ای از تئاتر، کمدی، تراژدی و یک جُنگ تبلیغاتی بود.
پرده اول:

قلب واقعیت

در طول یکی دو سال گذشته در جلساتی که نماینده فعلی شاهرود در جمع هنرمندان و یا بانوان حضور پیدا می کند، شرایط طوری مدیریت می شود که میکروفن به سمت خانم محترمی که از قضا کسوت هنری هم دارد، سُر می خورد و ایشان هم در سرودن مدیحه ای در مناقب نماینده سنگ تمام می گذارد و دست و دل بازانه، تاریخ را به دو دوره قبل و بعد از او تقسیم می کند.

 در جلسات اخیر و به خصوص در منبرخانه وثیقی از مدل های دیگری از این جماعت پرده برداری شد که گویا قرار است در ایام منتهی به انتخابات؛ متناسب با مستمعین یکی از این حضرات در حد توان "عمل قلب واقعیت" برای ایجاد زمینه مظلوم نمایی و

ادامه مطلب



نورمحمد و خانواده شش نفره اش 40 سال پیش از دیاری خشکسالی زده  در جنوب ایران به سرزمین همیشه سبز "استرآباد" مهاجرت کرده بودند با تنها  توشه ای که از آن دیار با خود به همراه آورده بودند، لباس های بلند اهالی جنوب.

 از فردای همان روزی که به شمال آمدند همگی در مزارع پنبه و جالیز مشغول به کار شدند. نورمحمد 35 ساله به همراه خدیجه  30 ساله که بچه پنجمشان را بار دار بود و دختر کوچکش را بر پشت می بست، در مزرعه پنبه کار می کردند و 4 بچه قد و نیم قدشان به خیار چینی و گوجه چینی مشغول شدند. شب ها در گوشه ای از همان سازمان کشاورزی به اتفاق دیگر خانواده های همشهریشان با نی سرپناهی درست کرده بودند و استراحت می کردند. رویایشان این بود که تکه زمینی بخرند و با نی و گل آلونکی بسازند و در این سرزمین نو جاگیر شوند. قوت غالبشان گوجه پخته و نان و ماست بود.

 بالاخره توانستند مبلغی را جمع کنند و در همان نزدیکی ها  با مقداری قرض، زمینی بخرند و دوش به دوش هم سرپناهی برای خود بسازند. کم کم حضورشان در بین محلی ها پذیرفته شد و علیرغم برخی مسائل؛ جزئی از جامعه روستا شدند. خیالشان راحت شده بود که این مکان جدید خانه شان است و در همینجا پیر خواهند شد و در همین خاک خواهند آرمید. اما وضع معیشتشان تغییری نکرده بود. گر چه تخم مرغی قاطی خوراک گوجه شان شده بود و هفته ای یک بار هم ردپایی از مرغ و برنج در سفره شان دیده می شد، ولی سرعت رشد کیفیت زندگی  همسایه ها بیشتر بود.
بچه ها هر روز بزرگتر و درس خوانده تر می شدند. با دیگران معاشرت می کردند و تفاوت سطح زندگی به نوعی سرشکسته شان می کرد. در خانه غر می زدند و داد و بیداد می کردند و خدیجه را اذیت می کردند. 11 پسر و دختر با هزینه های بالای تحصیل بار مسئولیتشان

ادامه مطلب




بارها از خود پرسیده ام که رئیس مجلس چهارم و پنجم چه فکری کرد که دستور ساخت این "هرم  نامتناجس با فرهنگ معماری ایران " را داد و یا عبدالرضا زکایی معمار این بنا چرا این فرمِ حاشیه ساز را برای این بنا طراحی کرد.
ساختمان مجلس شورای اسلامی در نزدیکی میدان بهارستان تهران قرار دارد و محل برگزاری نشست‌های مجلس شورای اسلامی است. بدنه این ساختمان به شکل هرم با قاعدهٔ مثلث و از جنس سنگ است و از سال ۱۳۸۳ تاکنون مورد استفاده قرار می‌گیرد. دستور ساخت این بنا توسط حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری در زمانی که رئیس مجلس بود صادر شد اما نخستین جلسه علنی که در این ساختمان برگزار شد، نخستین جلسه دوره هفتم مجلس شورای اسلامی بود که این ساختمان را جایگزین ساختمان قدیمی کرد.

پیامِ ساختمان فعلی مجلس شورای اسلامی به جامعه، دقیقا در برابر فلسفه وجودی و ابتدایی است که مردم و بنیانگذاران مشروطه در نظر داشته اند. آشفتگی، بی نظمی، صداهای مبهم و فریاد هایی که شان نمایندگی مردم را از بین می بَرَد از نتایج ثانویه  این ساختمان  بیست و پنج هزار متر مربعی است. 
این ساختمان معیار مشخصی از انحراف،  در آرمان های انقلاب اسلامی،  

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها